حدود سه سال پیش تصمیم به نوشتن خاطراتم کردم . در بلاگ اولم تقریبا بیست و پنج هزار نفر به خواندن خاطراتم آمدند . از آنروز به حالا دوستان بسیار ارزشمندی در میان این خوانندگان پیدا کردم . نوشتن خاطراتم به من کمک کرد تازندگیم را از بعدی کاملا متفاوت نگاه کنم . نوشتن خاطراتم تسکین روح خسته ام بود. با نوشتن خاطراتم تمام روزهای گذشته از جلوی چشمانم رژه رفتند و بار دیگر تمامی روزهای تلخ و شیرین زندگیم را تجربه کردم .
من شهره هستم .
متولد ششم دیماه هزار و سیصد و چهل و پنج در تهران بیمارستان میثاقیه .
هم اکنون در کنار همسرم کامبیز و یگانه دخترم طنین در جنوبی ترین قسمت آلمان نزدیک کوههای آلپ به زندگی مشغولم . امروزم مثل دیروزاست و فردایم همانند امروز. پنداری ناگهان خاطره ها دیگر به وقوع نمی پیونند .دغدغه ایی ندارم فقط بیست سال آزگار است که بدنبال وطن میچرخم ...بدنبال مکانی که به آن متعلق باشم . بیست سال بدون خانواده زندگی کردم . از 19 سالگی شانس زندگی در کنارشان را نداشتم . تقصیر هیچکس نبود جز سرنوشت .
در کجا میمیرم را نمیدانم ...اگر که در روزی آفتابی روی صندلی چوبی کنار درخت بید مجنونی باشد بد نیست ...فعلا که هستم گاه بزور گاه بی علاقه و گاه پر از عشق و امید و احساس.
این شما و این خاطرات من .